
فرهنگ مدرسه و فرهنگ خانواده و بررسی تاثیرات آن بر یکدیگر در بستر شیوع بیماریهای همهگیر
بسیار ضروری است که در این دورهی شک و نا اطمینانی در رابطه با موضوع آموزشهای از راه دور؛ دربارهی نقش فرهنگ در آموزش مخصوصاً در حوزهی آموزشهای کلاس محور و تفاوت آنها با آموزش از راه دور بحث و بررسی شود. این امر موضوعی است که هنوز چندان به آن پرداخته نشده است و باید با عمق بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. ما نیاز داریم تا این واقعیت را درک کنیم که چه خانواده و چه مدرسه هر دو فضاهایی فرهنگی هستند. ساختارهایی که براساس فرهنگ پایه ریزی شدهاند و اصولاً در اجتماع به عنوان بسترهایی برای تبادل آرا میان نوع بشر به وجود آمدهاند و نقشهای تاریخی خود را در طول زمان ایفا کردهاند. انسان اصولاً موجودی فرهنگی است و ما در جامعه، که اصولا براساس فرهنگ بنیان گذاشته شده است زندگی میکنیم. انسان از نظر بیولوژیکی نیز گونهای اجتماعی است که در طی هزاران سال دست به ایجاد ساختارهای اجتماعی متعددی زده است تا زندگی گروهی و جمعی خود را امکان پذیر سازد. تا به امروز انسان نقشهای متعددی را در بستر خانواده، محیط کار، محیط مدرسه، در چارچوب مذهب، در شکل دادن دولت، در علم و در هنر برای خود تعریف کرده است. ساختارهای فرهنگی بخش اصلی و جدایی ناپذیر از نقشهای متفاوت اجتماعی است که انسان تا کنون برعهده گرفته که البته به صورت مستقیم و غیرمستقیم آموخته میشود. ما رفتارهای فرهنگی را میآموزیم و بسیاری از نقشها و تصمیماتمان را براساس هویت فرهنگیمان و تجارب اجتماعیمان ارزیابی و اتخاذ میکنیم.
فرهنگ، بشر را میسازد و همزمان او را تعریف میکند. میدانیم که توسعهی مغز انسان همانطور که امری زیستی و بیولوژیک است امری فرهنگی نیز هست. بر این اساس دو ساختار فرهنگی نقش اصلی را در شکل دادن به فرهنگ انسان و در فرآیند پیشرفت و یادگیری او عهدهدار هستند که یکی خانواده و دیگری مدرسه است. خانواده نقش اصلی را در شکل گیری شخصیت انسان در رابطه با ارزشهای اصلی فردی و هویت جمعی دارد که شامل ارزشها و رفتارهای انسان نیز میشود و در چارچوب گروه اجتماعی که به آن تعلق دارد قابل ارزیابی است. مدرسه نیز یک محیط فرهنگی است که موجود انسانی را براساس تجربه و تاریخ بشری و خرد انباشته شده حاصل از آن در بستر زندگی اجتماعی شکل میدهد. حال با توجه به این واقعیت که این دو فضای محوری برای آموزش و پیشرفت کودکان و نوجوانان یعنی مدرسه و خانواده به نحو موثری با یکدیگر در ارتباط متقابل بوده و در هم تنیدهاند، بسیار ضروری است که به بررسی انسانشناسانه و جامعهشناسانه ابعادی بپردازیم که فرآیند آموزش و یادگیری را هنگام شیوع بیماریهای همه گیر و مسری تحت تاثیر خود قرار میدهند.
من فکر میکنم که ارائه یک سابقهی تاریخی برای فهم موضوع این متن بسیار مناسب باشد و به خواننده کمک کند تا درک بهتری از موضوع مورد بحث پیدا کند. باید اشاره کنم که در سال 1994 میلادی پروژهی مدارس موازی[1] برای اولین بار در شهر Belo Horizonte در ایالت Minas Gerais, کشور برزیل آغاز به کار کرد. این پروژه را میتوان به عنوان یکی از اولین اقدامات ابداعی برای تغییر نحوهی آموزش عمومی در کشور برزیل به شمار آورد که پس از پایان دیکتاتوری نظامی حاکم بر این کشور (که از سال 1964 تا سال 1985 بطول انجامید ) به اجرا درآمد.
یکی از شاخصههای اساسی طرح مدارس موازی و اصلاح نظام آموزشی تاکید بر عامل فرهنگ به عنوان موضوع اصلی آموزش در مدارس و دلیل ماهوی آن بود. در آن زمان به رسمیت شناختن یک مدرسه به عنوان یک فضای فرهنگی و جا انداختن آن برای سیستم سنتی و رسمی آموزش امری دشوار بود. اگرچه آموزگاران بزرگ برزیلی نظیر :Darcy Ribeiro، Anísio Teixeira ، Paulo Freire و بسیاری دیگر سوالات مهمی را دربارهی نقش فرهنگ در شکلدادن به شخصیت فردی مطرح کرده بودند. بر این اساس شهر Belo Horizonte در اقدامی سترگ فرهنگ را به عنوان محور اصلی کار آموزگاران در شبکهی مدارس عمومی اعلام کرد. در آغاز اجرای برنامهی مدارس موازی از من خواسته شد تا یک دورهی آموزشی با عنوان فرهنگ مدرسه و فرهنگ خانواده را برگزار کنم. این دوره در واقع یک مدل آموزشی بود که در طی زمان محبوبیت پیدا کرد و با آمدن تکنولوژیهای جدید و اینترنت و استفاده از آنها در حوزهی آموزش چه در راستای آموزشهای رودر رو و چهره به چهره و چه در قالب آموزشهای مجازی و از راه دور توسعه پیدا کرد . امروزه نیز زیر سایه سنگین شروع بیماری کرونا این سوال پیش آمده که آموزشهای چند بعدی مخصوصاً با تلفیق آموزشهای از راه دور و چهره به چهره تا چه میزان میتواند موثر واقع شود.
دورهی آموزشی که من برگزار کردم در واقع زمانی بود که در شهر Belo Horizonte مشغول کار بودم و میتوانستم به طور مستقیم با معلمان این شهر ارتباط برقرار کنم و برای آنها سمینارهای 4 ساعته برگزار کنم. در این سمینارها اقدام به خواندن متون، انجام شبیه سازیهای کلاس درس و نظارت بر آنها و ملاقات با هماهنگ کنندگان محلی را در دستور کار قرار میدادم. من جلسات را ضبط میکردم که آن موقع با استفاده از نوارهای ویدئویی امکانپذیر بود و نوارهای ضبط شده را به دپارتمان آموزش ارسال میکردم. در مقابل نیز هماهنگ کنندگان جلسات در دپارتمان آموزش، جلسات آموزشی مشابهی را برگزار میکردند که در آن فیلم جلسات من را پخش میشد و در مورد آن با معلمان بحث میکردند . همراه نوارهای ویدیو، من یک متن مختصر سه صفحهای را که به منظور آشنایی مخاطبان با مفاهیم و رهیافتهای تئوریک حول موضوع فرهنگ با محوریت اصلاح روند آموزشی در مدارس تهیه میکردم را نیز برای آنها میفرستادم. در این مدت همچنین من انجام برخی فعالیتهای تکمیلی را پیشنهاد میکردم و سوالاتی را برای پرسش و پاسخ و همین طور تمرینهایی را برای شبیهسازی فرآیند تدریس ارائه میکردم. شرکت کنندگان نیز پاسخهای خود به سوالات من را به صورت مکتوب برایم میفرستادند. برخی از این پاسخها توسط گروههایی از معلمان آماده میشد و برخی نیز به صورت فردی تهیه میشد. من با استفاده از این پاسخها ویدیوی بعدی را آماده میکردم و بر روی مفاهیم اساسی و موضوعات مطرح شده در پاسخ معلمان و سوالات و نکاتی که آنها مطرح کرده بودند تمرکز میکردم و سعی میکردم در ویدئوی بعدی نکات و منابع اضافه برای مطالعه را بگنجانم و آنها را تصحیح کنم. این پروژه برای مدت یک سال ادامه پیدا کرد و با اینکه از تکنولوژیهای امروزی و اینترنت خبری نبود، تبدیل به مدلی شد برای آموزشهای تلفیقی در مدارس. این مدل به خوبی کار کرد و توانست شاخصهای آموزش رو در رو و آموزشهای راه دور را به خوبی با هم تلفیق کند و به عنوان یک شیوهی علمی موثر خود را جا بیاندازد. راه ارتباطی ما در آن زمان استفاده از نامه بود که امروزه با توجه به پیشرفتهای تکنولوژیک از طریق شبکه اینترنت و فضای مجازی امری کاملا از رده خارج است. لازم است اشاره کنم که این حرکت اصلاحی در امر آموزش در دههی نود میلادی در شهر Belo Horizonte شروع شد و در عین حال چندین شهر دیگر نیز در برزیل به برنامهی ما پیوستند که از مناطق مختلف کشور بودند و من در چند مورد از آنها شخصاً حضور داشتم و فعالیت میکردم. در این زمان دیگر موضوع فرهنگ تبدیل به دغدغهی اصلی برای آموزشهای مدارس ابتدایی و حتی کودکستانها شده بود. در واقع موضوع فرهنگ تبدیل به یک محرک آموزشی شده بود که در فرآیندی قوی اما تدریجی نقش اصلی را در تغییر پارادایمها و اصول نحوه آموزش در مدارس شهرهای متعددی از مناطق مختلف کشور بازی میکرد.[2]
اگر این شیوهی تلفیقی در نقاط دیگر نیز در حوزهی تدریس و مباحث آموزشی ادامه پیدا میکرد میتوانست بسیار راهگشا باشد. همانطور که شیوع بیماری کرونا در حال حاضر لزوم چنین تغییر نگرشهایی را اجتناب ناپذیر کرده است. در واقع فضای مدرسه به فضای خانه و خانواده نزدیکتر شده است که خود موجب ایجاد تغییرات عمیقی در مفاهیم آموزش و پیشرفت کودکان و نوجوانان شده است. برای فهم و از آن مهمتر تصمیمگیری و عمل در این وضعیت تازه ما باید به مقولهی فرهنگ به عنوان یک نظر گاه اصلی در بحث آموزش نگاه کنیم که باید هرچه بیشتر مورد شناخت و کشف قرار گیرد.
برای اینکه فهم بهتری از فرهنگ داشته باشیم نیاز داریم تا به علم انسانشناسی رجوع کنیم. پرداختن به علم انسان شناسی به عنوان پایهی علمی برای پاسخ دادن به ماهیت وجودی و لزوم اهمیت ساختاری به نام مدرسه، بسیار ضروری است. مخصوصا با توجه به این نکته که دو عامل زمان و فضای تربیتی دو محور اصلی در علم انسان شناسی و بررسی رفتار انسان است. در عین حال باید توجه کنیم که در دوران پاندمی و شیوع بیماریهای همه گیر همین دو عامل زمان و فضای تربیتی است که دقیقاً و به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد مخصوصاً اگر فرایندهای قرنطینه را در هنگام شیوع بیماریهای همه گیر در نظر بگیریم.
مدرسه را باید از لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار دهیم
مدرسه و آموزش در محیطهای معین از 5000 سال پیش در فرهنگها و تمدنهای مختلف و در گسترهی وسیعی از کره زمین ابداع و اختراع شد و اگرچه این فرهنگها و تمدنهای انسانی مختلف از یکدیگر شناختی نداشتند، اما مدرسه در هر کدام از آنها با شاخصهای مشترکی ابداع شد:
- 22با اختصاص زمان و مکان مجزا از زندگی روزمره، تاکید بر نسل جوان و کودکان نوجوانان و محتوا و محیط آموزشی منحصر به فرد اختراع مدرسه در مراکز اولیه تمدنی به طور فزایندهای در طول تاریخ گسترش پیدا کرد و تا قرن بیستم میلادی نیز که ما شاهد توسعهی روز افزون و جهانی موسسات آموزشی در تقریباً همه جای جهان هستیم؛ ادامه پیدا کرد. دلیل اصلی اختراع مدرسه این واقعیت بود که دانش فرهنگی انسان با اختراع خط و ریاضی به طور گستردهای پیچیده گشت و لاجرم آموزش آن به نسلهای بعدی ضروری شد و انتقال این دانش با سبک و سیاق زندگی روزمرهی انسانی، چه در خانه و چه در خیابان یا بازار دیگر امکان پذیر نبود و لازم بود تا راه جدیدی برای آموزش کودکان و نوجوانان در قالب فضای منحصر به فرد ابداع و اختراع شود. به این منظور لازم بود تا فضای متفاوتی از فضای زندگی روزمره برای آموزش کودکان و نوجوانان توسط بزرگسالان مسلط به این دانشها ابداع و سازمان داده شود و بدین ترتیب مدارس با تمرکز بر آموزش نوشتن، ریاضیات، موسیقی، شعر، هندسه و جغرافیا به عنوان فضاهای آموزشی خاص و مجزا به وجود آمدند. اگرچه در طی هزاران سال سازمان مدارس دستخوش تغییرات بسیاری شدند اما ساختار اصلی آن تغییر نکرد و به عنوان یک خاطرهی جمعی پایدار از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کرد. این هسته و ساختار اصلی دیرپا در مفهوم مدرسه شامل موارد زیر است:
فضا و زمان مشخص اختصاص داده شده از سوی اجتماع برای آموزش نسلهای جدید، انتقال دانش آزموده شده و مورد تایید آن اجتماع به این نسلها، همچنین ایجاد شیوههای آموزشی استاندارد برای مطالعه و یادگیری صحیح و بی نقص این دانشها و توسعهی همزمان آنها.
با توسعهی علم اعصاب و مغز در نیمه دوم قرن بیستم میلادی و از پایان جنگ جهانی دوم به این سو و مخصوصاً توسعهی علمی 4 دهه اخیر، ما متوجه میشویم که چگونه مدرسه به عنوان فضا و اصلی حیاتی برای حفظ دانش عمومی عمل میکند و همزمان مهمترین کارکرد آن این است که چگونه اطمینان حاصل کنیم که هر آنچه که بشر در هنر و علم در طول زمان اختراع کرده و به دست آورده است حفظ و به نسل بعدی بشری فارغ از نژاد، جنسیت و طبقه اجتماعی آن منتقل شود. در قرن بیست و یکم میلادی نیز ما میتوانیم با اطمینان بگوییم که با آمدن تکنولوژیهای جدید اینترنتی و فضای مجازی و هوش مصنوعی این تکنولوژیهای نوین سازمان مدرسه را متحول کرده و همزمان باید خود را برای پاسخ دادن به سوالات و انتقادات مربوط به درهمتنیدگی این تکنولوژیها با سازمان سنتی مدارس و دفاع از حضور این تکنولوژیها در مدارس آماده کنیم.
این فناوریهای نوین بدون شک افق جدیدی برای عمومی سازی دانش برای همهی آحاد بشر و برای مشارکت بیشتر تمامی انسانها در زندگی فرهنگی و توسعهی دانش به وجود آورده است. اگر چه میدانیم که در بسیاری از جوامع متاسفانه برای دسترسی و استفاده از تکنولوژیهای نوین مشکلات و نابرابریهایی وجود دارد. ضریب نفوذ فناوری در جوامع و استفاده عمومی از آن وابسته به میزان توانایی مالی به طور مثال نهتنها خرید وسایل سخت افزاری لازم بلکه منابع برای پرداخت هزینههای اینترنت است تا با استفاده از آن تمامی امکانات بالقوهای را که تکنولوژی و شبکههای دیجیتال فراهم میکنند را در اختیار داشته باشیم. با این حال ممکن است بگوییم که با همهی این تغییرات تکنولوژیک و فناورانه مدرسهها دیگر جایگاه قبلی و منحصر به فرد خود را به عنوان مهمترین و انحصاریترین سازمان عمومیسازی دانش در اجتماع نخواهند داشت و تکنولوژی این نقش را از آنها خواهد گرفت. البته باید به این نکته اشاره کرد که انتقال دانش در حد وسیعی وابسته به نقش معلمان و آموزگاران است که فرآیند یادگیری را هدایت و رهبری میکنند و در این صورت احتمال خدشه وارد شدن به جایگاه مدرسه توسط پیشرفتهای تکنولوژیک کمتر خواهد بود. در نتیجه چالش امروز ما این خواهد بود که راههایی پیدا کنیم تا بتوانیم هرچه بیشتر یادگیری مدرسه محور را با یادگیری از راه دور همراه و در هم تنیده کنیم و مدل های جدید آموزشی را برای اطمینان از توسعه فرهنگ و انتقال آن به دانش آموزان سازمان داده و اجرایی کنیم.
تغییر فضای مدرسه
اولین و مهمترین تغییری که هنگام پاندمی و شیوع بیماریهای همه گیر اتفاق میافتد این است که موقتا فضای آموزش در مدرسه به فضای خانه و خانواده منتقل میشود. این اولین چالش مهم پیش روست. اینکه چگونه خانواده نقش خود را در قالب نقشی که مدارس به طور سنتی در چارچوب بندی و اجرای فرآیند انتقال دانش ایفا کردهاند، باز تعریف کند.
با این حال باید به این نکته نیز اذعان داشت که خانواده نمیتواند دقیقاً همان نقشی را ایفا کند که مدرسه در راستای آموزش کودکان و نوجوانان ایفا میکند، چرا که بزرگترها شامل والدین و پدربزرگها و مادربزرگها و یا برادران و خواهران بزرگتر برای آموزش حرفهای آموزش ندیده و آمادگی لازم را ندارند و نمیتوانند نقش واسطی را که معلمان در تربیت ذهن و مغز دانش آموزان ایفا میکنند را اجرا کنند. بنابراین والدین دانشآموزان نمیتوانند به طور سیستماتیک روند یادگیری دانش که در مدارس آموزش داده میشود را تکمیل کنند. در عین حال ما خود را در مقابل یک واقعیت جدید مییابیم: بعد از پنج هزار سال که از عمر مدرسه به عنوان فضا و مکان تخصصی آموزش میگذرد، فضایی که به دقت از زندگی عمومی جدا شده و تخصصی شده است، گویا زمان آن رسیده است که حتی به طور موقتی به دلیل شیوع بیماریهای مسری، فضا و زمان ارائه آموزش از مدرسه به خانواده منتقل شود. در نتیجه لازم است که ما به دو مفهوم کلیدی "فرهنگ خانواده" و "فرهنگ مدرسه" بپردازیم تا بتوانیم به درک مناسبی از جهان منحصر به فرد هر دوی این ساختارهای فرهنگی و اجتماعی دست یابیم. در عین حال باید به درک جدیدتری از نقشهای اجتماعی معلمان و والدین نیز برسیم. نقشهایی که در عین جدایی و فاصله برای پیشرفت کودکان و نوجوانان بسیار ضروری است.
نقشهای اجتماعی و پیوندهای تاثیرگذار
مدرسه و خانواده هر دو سازمانهای بسیار قدیمی در تاریخ حیات بشر هستند. هر خانواده به معنی اخص کلمه تاریخی برای خود دارد که در دورههای تاریخی مختلف نسلهای مختلف آن خانواده را در بر میگیرد. از نظر تئوریک هر خانواده به آینده نگاه میکند در حالی که نسلهای جدید آن و فرزندان تازه به دنیا آمده در مدار هستهی اصلی خانواده که والدین هستند؛ رشد و نمو میکنند. خود والدین و یا هستهی اصلی خانواده به طور تاریخی نقش نسل جدید هستهای قبلی را که در واقع همان پدربزرگها و مادربزرگها باشند را ایفا میکنند.
از منظر دیگر و با توجه به شرایط مالی و اقتصادی خانواده و حتی کل جامعه و کشور این هستههای اصلی حتی میتوانند از لحاظ جغرافیایی تغییر مکان دهند و به صورت مهاجر و یا حتی پناهنده به واحدهای جغرافیایی دیگر برود و در آنجا مجدداً هسته خانواده را بنیان بگذارند و یا گسترش دهد. اما برخلاف این جابجایی فیزیکی؛ فرهنگ به صورت سازمان یافته در افراد خانواده وجود دارد و از والدین به نسل جدیدتر منتقل میشود. در واقع تجارب فرهنگی خانواده از والدین به فرزندان و در بازههای مختلف زمانی منتقل میشود که خود ارزشهای بنیادین و از آن مهمتر ارزشهای سمبولیک خانواده را نیز شامل میشود و از نسلی به نسل دیگر و فارغ از محیط جغرافیایی تازه انتخاب شده و یا قدیمی و سنتی منتقل میشود.
به این ترتیب ما میتوانیم درک کنیم که چطور این جهان سمبلیک و نمادین و ساختار فرهنگی از هستهی خانواده به کودک منتقل میشود و احساسات او را شکل میدهد. این ارزشهای سمبولیک همانطور که متخصصان اعصاب و روان می گویند در کنار خاطرات قدیمی کودک، چارچوبی را شکل میدهد که ما از آن به عنوان خودآگاهی و حافظه خود آگاه یاد میکنیم. هر کدام از ما در ذهنمان خاطرات سمبولیکی را حمل میکنیم که از خانواده به ما ارث رسیده است. در ادامه نیز تجارب ما در مدرسه در دوران کودکی و نوجوانی با این جهان سمبولیکی که از خانواده به ارث رسیده در قالب چه معنی و چه محتوا ترکیب میشود. همانطور که در بالا گفتم مدرسه به عنوان یک ساختار اجتماعی، تاریخی طولانی دارد. این تاریخ با مصالحی ساخته شده که برگرفته از ارزشهایی است که برای هزارهها محور ساختار و سازمان آن بوده و عملکرد آن را تعیین کرده است و در ذهن انسانها جای گرفته و آن را نمایندگی میکند. ارزشهایی که با ارزشهای خانواده و اجتماع یکی شده است و شاخصههای مهمی نظیر عملکرد طبقات اجتماعی، بسترهای اقتصادی و اجتماعی، گروههای قومی، جنسیت و غیره را در خود جای داده است. در عین حال میتوانیم بگوییم که میراثی که مدارس در طی این هزارهها بر جای گذاشتهاند همزمان پیچیده نیز هست. ارزشهای جزم و مستحکمی در طی این مسیر تاریخی شکل گرفتهاند؛ ارزشهایی که برای هزاران سال دست نخورده باقی مانده اند. از سوی دیگر تغییراتی نظیر آنچه که در دوران شیوع بیماریهای همه گیر اخیر اتفاق افتاده است؛ به آسانی مورد درک و فهم قرار نمیگیرند.
نه تنها این تغییرات به سرعت درک نمیشوند بلکه ارائه ارزیابی از آنها نیز با مشکل مواجه میشود. مهمترین چالش در اینجا فهم ابعاد سمبولیک و نمادین نقشهایی است که توسط بزرگسالان در رابطه با نسلهای جدید و در رابطه با الزامات ناشی از این بیماریهای همگی به وجود میآید. نهاد خانواده نیز همانطور که گفتیم یک ساختار تاریخی است. هر خانواده یک خاطره جمعی از تجارب مشترک و در چارچوب سیستم ارزشهای اجتماعی دارد. اما در عین حال تفاوتهایی میان خانوادهها وجود دارد چرا که هرخانوادهای ارزشهای مختص خود را براساس اولویتهای خاص خود انتخاب و در راس هرم ارزشهای خود قرار میدهد، که همزمان تاریخ خانواده را نیز تایید و تقویت میکند. پیوندهای مستحکم هر خانواده در چارچوب اجتماع وسیعتری ساخته میشود اما خاطرهی جمعی خانواده به طور اخص در درون خانواده ساخته میشود.
همچنان که این ارزشها و اصول نقش میانجی خود را بین اعضای خانواده بازی میکنند و نظام ارزشی و فرهنگی مبتنی بر تجارب فردی اعضای خانواده را شکل میدهند، هر خانوادهای تلاش میکند تا با اطاعت از الزامات مورد تایید مدارس مسوولیت خود را در مورد فرآیند آموزش نسلهای جدید خانواده یا همان کودکان و نوجوانان نیز ایفا کند و در آن مشارکت کند. در این شرایط است که نقش معلمان پررنگتر میشود چرا که آنها باید بسته به تعداد افراد کلاس خود که هر کدام نمایندهی فرهنگ و ارزشهای یک خانواده مستقل و مجزا و متفاوت هستند، کار آموزش دانشآموزان را در پیش بگیرد و با هر کدام از دانشآموزان به طور فردی و با کلیت کلاس به عنوان یک جمع که میتواند بین 15 تا 20 دانشآموز و یا گاهی تا 35 و 40 نفر دانشآموز را شامل شود تعامل برقرارکند. برای کلاسهای دوره راهنمایی این فرآیند تعامل میتواند تا چند برابر این رقم را برای معلمان در بر بگیرد و به حدود یکصد نفر برسد که این یعنی صد خانواده متفاوت با تاریخ و ارزشها و حافظهی جمعی متفاوت. بدین ترتیب ما باید اذعان کنیم که با یک وضعیت پیچیده سر و کار داریم.
اگر بخواهم خلاصه کنم باید بگویم که پدر و مادرها معلم نیستند و از زمانی که معلمان فرزندانشان از طریق تکنولوژی و در دوران شیوع بیماریهای همه گیر از طریق تکنولوژی وارد خانههای آنها میشوند و وظایف مختلف روزانهی تدریس آغاز میشود، چالش جدیدی پیش روی آنها ایجاد میشود. یک مدل جدید از تعامل میان بزرگسالان شامل معلمان و والدین باید به وجود بیاید تا در چارچوب هماهنگی میان آنها، کودکان و نوجوانان احساس امنیت کنند و در یک بستر نمادین و سمبلیک جدید شروع به آموختن کنند. برای آنکه والدین نقش آموزش دهنده را براساس بایستهها و طرحهایی که در مدرسه وجود دارد بر عهده بگیرند، لازم است آنها حداقلی از دانش را که غالباً در سطح دانشگاهی تدریس میشود؛ داشته باشند. حتی برای والدینی که خود معلم هستند و دارای دانش آموزگاری هستند یاد دادن به فرزندان خود بسیار متفاوت از یاد دادن به سایر دانشآموزان است. داشتن یک رابطهی موثر، در نظر گرفتن تاریخ خانواده مثلاً دانستن راههایی که خانواده در چارچوب آن مشکلات داخلی خود را حل میکند، عادتهای روزمرهی خانواده، همهی اینها جزئی از رابطهی جدیدی است که در طی آن تعامل میان آموزگاران و دانش آموزان و دانش انتقال غیررسمی مطالب درسی در چارچوب خانواده و رفتار درون مدرسه شکل میگیرد. والدین با دانشآموزانی که در خانه درس میخوانند باید رابطهی جدیدی را شکل دهند که همزمان فرآیند انتقال دانش توسط آنها یا با راهنمایی معلمان و همینطور استراتژی آموزش را پوشش دهد.
در واقع در چارچوب عادات و رفتار مدرسه است که مهمترین چالش پیش روی والدین خود را بروز میدهد. رفتار در مدرسه جزئی از فرهنگ مدرسه است که خود شکلی منحصر به فرد دارد. برای نمونه من میتوانم بر روی اصل انضباط در مدارس تاکید و تکیه کنم. قواعد رفتاری در مدرسه و انضباط درون آن براساس سازمان و برنامهی روزانهی مدرسه و زندگی آموزشی شکل پیدا میکند که در عین حال براساس این واقعیت بنا شده است که مدرسه سیستمی است که براساس عملکرد گروههای سنی مشترک، برنامهی زمانبندی آموزشی دقیق برای یادگیری مسائل درسی و کسب مهارت لازم در مورد آنها، بنا شده است.
این گروههای سنی ملزم به رعایت قوانینی هستند که از نشستن در صندلی تا اجازه گرفتن برای صحبت و سایر قوانین ظاهری و پوشش مدرسه را شامل میشود. در حالی که در خانه قوانین براساس نظر والدین تعیین میشود. شاید نیاز به توضیح زیادی نداشته باشد که از نظر کودکان فضا و قوانین مدرسه با فضا و قوانین خانه متفاوت است. همین جا تاکید کنم که این قوانین و فضاهای مرتبط با آن تاثیر غیرقابل انکاری بر فرد فرد ما دارد. از نظر کودک قوانین خانه و خانواده و قوانین مدرسه و معلمان هرکدام نمایانگر و نمایندهی فضای متفاوتی است. کودکان و نوجوانان در مدرسه تحت قوانین بسیار متفاوتی از خانه و خانواده هستند که البته مرتبط با کارکرد نمادین و سمبلیک مدرسه و فضای فیزیکی آن است. پیاده کردن این قوانین در خانه برای کودکان، کار آسانی نیست. در این شرایط است که مشکل خود را نشان میدهد. مشکلی که باید به نحوی مورد بررسی قرار گیرد که راه حل آن با در نظر گرفتن بستر و چالشهایی که نه تنها فرایند آموزش و ارزیابی آن بلکه عواملی چون رفتار و احساسات دانش آموزان را نیز شامل میشود.
حال برای فائق آمدن بر این مشکل چند بعدی چه در آموزش راه دور و چه در آموزش رو در رو و چهره به چهره باید به درک جدیدی از نقش بزرگسالان چه معلم و چه والدین در خانه و مدرسه برسیم تا بتوانیم به یک سیستم جدید آموزشی منطبق با شرایط جدید دست یابیم. رسیدن به این مهم تنها با همکاری و عملکرد جدید و هماهنگ چه در خانه و چه در مدرسه حاصل خواهد شد . آشکار است که شرایط جدید پاندمی و شیوع بیماریهای همهگیر نه تنها سوالاتی را در مورد نقش مدرسه و قواعد حاکم بر آن تحمیل میکند بلکه همزمان لزوم یک فهم دقیقتر و شناخت مناسبتر در مورد نقش معلمان در اجتماع به طور عام و در خود خانواده را به طور اخص برجسته میکند. نقش معلمان غیر قابل چشمپوشی است و شرایط جدید هم اهمیت نقش آنها را دو چندان میکند. در عین حال خانوادهها هم با چالشهای جدیدی در این شرایط روبهرو هستند که در چارچوب آن باید شاخصههای جدید در حوزهی آموزش کودکان را با توجه به وضعیت همهگیری و شیوع بیماری در جدول زمانی روزانه زندگی خانوادگی ترکیب کرده و بگنجانند و نقش سنتی معلمان مدرسه را نیز در خانه بر عهده بگیرند. به این ترتیب یک بستر فرهنگی و نمادین جدید برای یادگیری و پیشرفت کودکان و نوجوانان به وجود میآید که مبتنی بر رابطه فرهنگی و عمیق بزرگسالان است که این کودکان را چه در خانه و چه در مدرسه آموزش میدهند. این رابطه تنها زمانی میتواند به خوبی درک شده و توسعه پیدا کند که یک راهبرد عمیق در مورد اینکه فرهنگ چیست و اینکه چگونه در خانواده و مدرسه و در فرآیند آموزش نمود و ظهور دارد در دستور کار قرار گیرد. راهبردی که در معنای عام کلمه در تعاملات اجتماعی و پیشرفت بشر ریشه داشته باشد.
دیگر آثار این نویسنده:
Lima, Elvira Souza - Ciclos de Formação: uma nova
proposta de organização do tempo na escola. São Paulo:
Editora Interalia. 4ª edição. 2007.
Lima, Elvira Souza - Culture revisited: Vygotsky´s ideas
in Brazil. In Emihovich, C & Lima E.S. Vygotsky’s
cultural-historical theory of human development.
Anthropology & Education Quarterly 26(4):443-457.
1995.
Lima, Elvira Souza - Tiempo y temporalidade en la
escuela. In La etnografia en educación – panorama,
prácticas y problemas. Cidade do México:
UNAM/UNM. Publicaciones CIES,1994.
Lima, Elvira Souza - Escola: espaço pedagógico. (1984)
São Paulo: Cadernos do Cepaos, 2020.
درباره نویسنده :
الویرا سوزآ لیما / Elvira Souza Lima دارای دکترا از دانشگاه سوربون فرانسه و فوق دکترا از دانشگاه استنفورد آمریکا است. او صاحب یک نظریهی راهبردی در مورد تلفیق ابعاد زیست شناسی و فرهنگی در حوزه توسعه جوامع انسانی است که براساس مطالعات و فعالیتهای ایشان در حوزههای عصب شناسی، انسان شناسی، روان شناسی، زبان شناسی و موسیقی طراحی و ارائه شده است مفاهیم ابداعی او به طور موثر و موفقیت آمیزی در حوزههای آموزش و به طور اخص در حوزه ادبیات برای فهم فرآیند و چگونگی آموختن خط و نوشتن و چگونگی تعلیم آن مورد استفاده قرار گرفته است .
[1] پروژهی مدارس موازی در دوره مسوولیت شهردار Patrus Ananias de Sousa در شهر Belo Horizonte اجرا شد. در این زمان Glaura V. de Miranda وزیرآموزش بود و Miguel Arroyo در سمت دستیار وزیر خدمت میکرد. پروپوزال و طرح پیشنهادی مدارس موازی یا ESCOLA PLURAL در اکتبر سال 1994 با عنوان مدارس موازی: پیشنهاد سیاسی و آموزشی شبکهی شهرداری شهر Belo Horizonte به چاپ رسید.
[2] در چندین ناحیه شهرداری کشور برزیل اصلاحات اساسی در حوزه آموزش و با همین خصوصیات پروژه مدارس موازی اتفاق افتاد که من به عنوان مشاور در تعدادی از آنها فعالیت کردم. در عین حال من مسوول چندین دوره آموزشی تربیت مدیران و آموزگاران در پروژههایی نظیر: Escola Cidadã, in Porto Alegre; Desafio School, in Ipatinga; Escola Sem Fronteiras, in Blumenau; Escola Candanga, in the Federal District در دیگر شهرها بودم. البته من در سایر برنامههای اصلاحی نیز همکاری کردم که به طور اخص از من نام برده نشده است. برنامه هایی نظیر: São José dos Campos, Caxias, Caçapava and Guarulhos
نوشته: الویرا سوزا لیما
مترجم: دکتر سعید حسن زاده
متن کامل این مقاله از طریق فایل پیوستی قابل مشاهده می باشد.